گلسا عسلیگلسا عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

گلسا جون ما

اب بازی 92/4/28

این روزا که هوا خیلیگرمه شما راه میری میگی :مامانی .الام . مامان جون بیم  اب باسی (به زبون خودت ) اینم عکسات موقع اب باسی جون جونی   ...
28 تير 1392

بدون عنوان

  92/4/27 از صبح ساعت 9 تا بعدازظهر ساعت 3.5 شما ورضا باهم بازی کردین بعدش شما خوابیدی وبیدار شدی بازم گفتی رضا کو؟ باهم رفتیم پایین عمو جون اینا میخواستن برن خونه مادرجون رضا شما هم که متوجه شدی وگفتی بریم دیگه دلم برات سوخت وما هم لباس پوشیدیم با عمواینا تا دروازه بابل رفتیم وبعد رفتیم مغازه بابایی ساعت 7.15 با هم رفتیم توی بازار یه دوری زدیم برات دوتا کتاب داستان خریدم ایناهاش ؛   توی بازار داشتی کتابت رو نگاه می کردی دقیقا شبیه باباهایی که روزنامه رو نگاه میکنند یکی داشت رد میشدگفت : بچه  سخت در حال مطالعه ست ؛خندم گرفت ...
28 تير 1392

گلساجون جونی تب کرده

٢٤/٤/٩٢ یکدفعه ساعت ١٢ حالت بهم خورد  وبالا اوردی و....... بردمت حمام با هم دوش گرفتیم بعدش شما خوابت برد بعد از نیم ساعت تب کردی ٣٧.٧ وبعد از نیم ساعت دیگه تبت به ٣٨.٤ رسید  برات یه شیاف استامینوفن گذاشتم ١ ساعت بعد که بابایی از مغازه اومد خونه شما بیدار شدی تبت قطع شد دوباره بازی وبپر بپر ولی بعداز ١ساعت شمادوباره تب کردی  دیگه ساعت ٥ بردمت دکتر متاسفانه دکتر قلعه سری نبود بردمت مطب دکتر قرنجیک گفت که ویروسیه احتمتلا اسهال هم بعدش پیش میاد .سرم داد ویه دونه امپول .من زنگ زدم به بابایی اونم اومد پیشمون امپولت رو که زدیم اصلا متوجه نشدی ولی سرم رو چرا دیگه نگو  بعدکه سرمت تموم شد اومدیم خونه شما خوابیدی دارو هم تا بهت...
27 تير 1392

دکتر گلسا مددی

  مامان جون اتی ٩٢/٤/٢٧ بهت پول داد که بری برای خودت جعبه تجهیزات پزشکی بخری و فشارش رو چک کنی این روزا که مامان جون یکم فشارش بالا پایین شد وما هر روز فشارش رو چک می کردیم شما هم به ما کمک می کردی واسه همین واست یه دونه از این جعبه ها  خریدیم   ...
27 تير 1392

پاپلی پارک گرگان

من وخاله الهه شمارو بردیم پاپلی پارک با کلی ذوق و شوق فکر کنم ما بیشتر از شما ذوق داشتیم قربون دخمل خوشگلم برم که کلی بازی کردی و دوست پیدا کردی خدایا همیشه گلسای ما رو شاد نگهدار خدایا خدایا اینم عکسای گلسا جون جونی توی پارک گلسا خانم خسته از این همه بازی نزدیک بود سر نهار خوابت ببره بالاخره بعد نهار خوابیدی نیگاه چقدر ناز خوابت برده : ...
26 تير 1392

92/4/6 ماجرای دور زدن امروز

امروز غروب تصمیم گرفتیم بریم بیرون دور بزنیم ،لباست رو عوض کردم  میخواستم ازت عکس بگیرم از اونجایی که هر وقت متوجه میشی که میخوای بری بیرون سریع می خوای بری و چه من بهکارام رسیده باشم وچه نرسیده باشم  وقتی میخواستم ازت عکس بگیرم نذاشتی ویکم بد قلقی  کردی اینم عکسی که تونستم از بگیرم بلاخره رفتیم بیرون توی ذهنم میگفتم الان شمارو میبرم پیش بابایی ،بابایی خوشحال میشه بعدش میریم بازار یه دور میزنیم و... تا چراغ قرمز که رسیدیم منتظر موندیم که چراغ قرمز ما از خیابون رد شیم ، یکدفعه دیدم یکی بوغ میزنه وداره چراغ میده, اااااااا بابایی  هیچی دیگه سوار ماشینش شدیم وبا بابایی رفتیم بجای بازار ، بارش رو از انبار ساری گشت گر...
26 تير 1392

گرگان 92/4/16 خونه خاله الهه

یکشنبه 92/4/16 مامان جون ساعت 10 صبح زنگ زد گفت من می خوام با خاله اله برم گرگان شما میاین  منم گفتم اره یهویی تصمیم گرفتیم بریم گرگان شما هم وقتی بهت گفتم کلی ذوق کردی وقتی ازت سوال می کردم کجا می خوای بری می گفتی گوگان به زبون خودت . از جلو نظام بزار ببینم اینجا چیه ...
23 تير 1392