امروز غروب تصمیم گرفتیم بریم بیرون دور بزنیم ،لباست رو عوض کردم میخواستم ازت عکس بگیرم از اونجایی که هر وقت متوجه میشی که میخوای بری بیرون سریع می خوای بری و چه من بهکارام رسیده باشم وچه نرسیده باشم وقتی میخواستم ازت عکس بگیرم نذاشتی ویکم بد قلقی کردی اینم عکسی که تونستم از بگیرم بلاخره رفتیم بیرون توی ذهنم میگفتم الان شمارو میبرم پیش بابایی ،بابایی خوشحال میشه بعدش میریم بازار یه دور میزنیم و... تا چراغ قرمز که رسیدیم منتظر موندیم که چراغ قرمز ما از خیابون رد شیم ، یکدفعه دیدم یکی بوغ میزنه وداره چراغ میده, اااااااا بابایی هیچی دیگه سوار ماشینش شدیم وبا بابایی رفتیم بجای بازار ، بارش رو از انبار ساری گشت گر...